۵ متن نمایشنامه آموزنده ویژه کودکان و نوجوانان در مدرسه
در این پست ۵ متن نمایشنامه آموزنده مخصوص کودکان و نوجوانان برای مدرسه آماده کردم:
موضوع نمایشنامه اول: گمشدن چهار دوست در سفر و استفاده از دانش علمی برای پیدا کردن راه
شخصیتها:
۱- علی
۲- احمد
۳- کامران
۴- آرش
نکته: بخشهایی که با علامت ستاره (*) مشخص شدهاند، باید به صورت گروهی انجام شوند یا خوانده شوند.
صحنه اول: آغاز سفر
(علی پشت فرمان نشسته و وانمود میکند راننده است.)
علی: اوووووووووووم… بیب بیب! بچهها، آمادهاید؟ ماشینو نگه میدارم، پیاده شین.
(همگی از ماشین پیاده میشوند.)
احمد: بچهها، از این طرف بریم. اون کوه اللهاکبر رو میبینید؟ چقدر بلند و زیباست!
کامران: جای فوقالعادهای برای عکس گرفتن و کوهنوردیه!
همگی شروع به پیادهروی میکنند.
آرش: هوا امروز عالیه، بچهها!
علی: کاملاً موافقم. هوای آفتابی و تمیزی داریم.
کامران: اون اسبو نگاه کنید، چقدر قشنگه!
آرش: اما من خسته شدم. موافقید یک جایی برای استراحت پیدا کنیم؟
همگی با هم: بله، ما هم خسته شدیم!
صحنه دوم: گم شدن در راه
(همگی دوباره به مسیر ادامه میدهند.)
علی: اگر این راهو مستقیم ادامه بدیم، به نظر میرسه به ایستگاه برسیم.
همگی به پیادهروی ادامه میدهند.
(علی ناگهان میایستد و به عقب نگاه میکند.)
علی: بچهها، یک لحظه صبر کنید. فکر کنم راهو گم کردیم!
احمد: گم شدیم؟ حالا باید چی کار کنیم؟
کامران: به نظرم از کسی که اینجا رو میشناسه بپرسیم.
آرش: اما اینجا مثل بیابونه، کسی نیست که ازش کمک بگیریم.
احمد: صبر کنید! گوشی من جیپیاس داره. (گوشی را بیرون میآورد و چند لحظه با آن کار میکند.)
احمد: متأسفانه اینترنت اینجا جواب نمیده و حتی آنتن هم نیست.
کامران: پس بهتره آتیش روشن کنیم تا کسی ما رو ببینه و کمک کنه.
علی: نگران نباشید، نقشه توی کولهپشتی منه. (نقشه را بیرون میآورد.)
علی: نگاه کنید، ما اول اینجا سوار ماشین شدیم و بعد پیاده شدیم. از این طرف باید بریم.
همگی دور نقشه جمع میشوند و مسیر را بررسی میکنند. سپس دوباره شروع به پیادهروی میکنند.
صحنه سوم: رسیدن به مقصد و استراحت
علی: آها، رسیدیم! اینجا همون جاییه که باید باشیم.
احمد: بهتره همینجا چادر بزنیم و استراحت کنیم.
کامران: خب، زیرانداز پهن کنید تا چای بخوریم و خستگی در کنیم.
(آرش فلاکس را بیرون میآورد و چای میریزد.)
همگی استکانهای چای را آماده میکنند.
(صدای اذان پخش میشود.)
علی: بچهها، صدای اذان رو میشنوید؟
احمد: وقت نمازه!
کامران: اما قبله رو از کجا پیدا کنیم؟
آرش: نگران نباشید، قبلهنما توی کیفمه. (قبلهنما را بیرون میآورد.) این طرف قبله است.
علی: حالا همگی وضو بگیریم و آماده بشیم برای نماز.
همگی وضو میگیرند.
احمد: حالا بریم نماز بخونیم.
پایان نمایش اول
عنوان نمایشنامه دوم: انتخاب درست
شخصیتها:
- علی (دانشآموز کنجکاو)
- رضا (دوست علی)
- خانم معلم
- مادر علی
- پدر علی
محل وقوع: کلاس درس، خانه علی، و پارک محلی
صحنه اول: کلاس درس (دانشآموزان در کلاس نشستهاند. خانم معلم وارد میشود و یک جعبه رنگارنگ در دست دارد.)
خانم معلم: سلام بچهها! امروز میخواهیم دربارهی تصمیمگیری صحبت کنیم. این جعبه پر از کارتهایی است که روی هر کدام یک سوال نوشته شده. علی، میتوانی یکی از کارتها را برداری؟
علی: (کارت را برمیدارد و میخواند.) “اگر دوستی از تو بخواهد کاری اشتباه انجام دهی، چه میکنی؟”
خانم معلم: سوال جالبی است. نظرت چیست، علی؟
علی: فکر میکنم باید به او بگویم که کار اشتباه نکنیم.
رضا: اما اگر او ناراحت شود چه؟
خانم معلم: این سوال خوبی است، رضا. گاهی اوقات، انجام کار درست ممکن است سخت باشد، اما همیشه بهترین انتخاب است. حالا بیایید ببینیم علی چگونه تصمیم میگیرد.
صحنه دوم: خانه علی (علی در خانه مشغول انجام تکالیفش است. مادرش وارد میشود.)
مادر علی: علی جان، چرا اینقدر ناراحت به نظر میرسی؟
علی: مامان، رضا از من خواسته که فردا در پارک با او چیزی را که به نظر میرسد اشتباه باشد امتحان کنم.
مادر علی: عزیزم، گاهی نه گفتن به دوستان سخت است، اما باید به کاری که درست است فکر کنی. چه احساسی دربارهاش داری؟
علی: فکر میکنم نباید این کار را انجام دهم. اما نمیدانم چطور به رضا بگویم.
پدر علی: (وارد میشود.) علی، یادت باشد که دوستان واقعی همیشه به تصمیمهای درست احترام میگذارند. اگر رضا دوست خوبی باشد، تو را درک خواهد کرد.
صحنه سوم: پارک محلی (علی و رضا کنار هم در پارک هستند.)
رضا: علی، آمادهای؟
علی: رضا، من خیلی به این موضوع فکر کردم. نمیخواهم این کار را انجام دهم. فکر میکنم اشتباه است.
رضا: (کمی مکث میکند.) میدانی علی، شاید حق با تو باشد. من هم از اول مطمئن نبودم. ممنون که این را گفتی.
علی: (با لبخند.) پس بیا کار بهتری انجام دهیم! مثلاً با هم فوتبال بازی کنیم.
(هر دو با خوشحالی شروع به بازی میکنند.)
صحنه پایانی: کلاس درس (علی و رضا داستانشان را برای کلاس تعریف میکنند.)
خانم معلم: آفرین به هر دوی شما! این یک مثال عالی از تصمیمگیری درست بود. یادمان باشد همیشه به ندای درونمان گوش دهیم و مسئولانه تصمیم بگیریم.
همه دانشآموزان: (با شور و هیجان.) بله، خانم معلم!
پایان نمایش نامه دوم.
عنوان نمایشنامه سوم: دوستی واقعی
شخصیتها:
- سارا (دانشآموز مهربان و صادق)
- نرگس (دوست نزدیک سارا)
- خانم معلم
- مادر سارا
- چند دانشآموز دیگر
محل وقوع: مدرسه و خانه سارا
صحنه اول: کلاس درس (دانشآموزان در کلاس نشستهاند. خانم معلم وارد میشود و موضوعی را برای بحث روز انتخاب میکند.)
خانم معلم: سلام بچهها! امروز میخواهم دربارهی دوستی صحبت کنیم. کسی میتواند بگوید دوستی واقعی یعنی چه؟
سارا: خانم معلم، من فکر میکنم دوستی واقعی یعنی همیشه کنار هم بودن و به هم کمک کردن.
نرگس: و همچنین رازهای همدیگر را نگه داشتن.
خانم معلم: آفرین! اما گاهی اوقات، ممکن است مجبور شویم بین درستکاری و دوستی یکی را انتخاب کنیم. به نظرتان کدام مهمتر است؟
سارا: (کمی فکر میکند.) شاید درستکاری مهمتر باشد.
خانم معلم: خیلی خوب گفتی، سارا. حالا بیایید ببینیم شما در یک موقعیت واقعی چه تصمیمی میگیرید.
صحنه دوم: حیاط مدرسه (سارا و نرگس در گوشهای از حیاط با هم صحبت میکنند. چند دانشآموز دیگر در حال بازی هستند.)
نرگس: سارا، میخواهم چیزی بگویم، اما نباید به کسی بگویی، قول میدهی؟
سارا: البته! چه چیزی؟
نرگس: من کتاب یکی از بچهها را که دیروز روی میز جا گذاشته بود، برداشتم. نمیدانم چرا این کار را کردم.
سارا: (متعجب.) اما نرگس، این کار درست نیست. باید کتاب را برگردانی.
نرگس: اگر به کسی بگویی، دیگر با تو دوست نخواهم بود!
سارا: (نگران.) نمیدانم چه کار کنم…
صحنه سوم: خانه سارا (سارا در حال صحبت با مادرش است.)
سارا: مامان، اگر دوستم کار اشتباهی کرده باشد و از من بخواهد به کسی نگویم، چه باید بکنم؟
مادر سارا: عزیزم، همیشه باید به وجدان خودت گوش کنی. اگر سکوت تو باعث شود که کار اشتباه ادامه پیدا کند، بهتر است موضوع را با کسی که میتواند کمک کند در میان بگذاری.
سارا: ولی اگر دوستم از من ناراحت شود چه؟
مادر سارا: دوستی واقعی یعنی کمک به یکدیگر برای بهتر شدن، حتی اگر گاهی سخت باشد.
صحنه چهارم: کلاس درس (سارا به خانم معلم ماجرا را میگوید. خانم معلم تصمیم میگیرد به نرگس کمک کند.)
خانم معلم: نرگس، خوشحالم که سارا این موضوع را با من در میان گذاشت. میدانم شاید الان احساس خوبی نداشته باشی، اما میتوانی با برگرداندن کتاب، کار درست را انجام دهی.
نرگس: (با شرمندگی.) بله خانم معلم، حق با شماست. متأسفم.
صحنه پایانی: حیاط مدرسه (سارا و نرگس در حال صحبت هستند.)
نرگس: سارا، ممنون که به من کمک کردی تا اشتباهم را جبران کنم. حالا میفهمم که دوستی واقعی یعنی چه.
سارا: من همیشه کنار تو هستم، نرگس، حتی اگر گاهی تصمیمهایم سخت باشد.
(هر دو لبخند میزنند و به بازی بقیه دانشآموزان میپیوندند.)
پایان نمایش نامه سوم.
عنوان نمایشنامه چهارم: یک روز عجیب در مدرسه
شخصیتها:
- سعید (دانشآموز شوخطبع و بازیگوش)
- رضا (دوست صمیمی سعید)
- خانم معلم
- مدیر مدرسه
- سرایدار مدرسه
محل وقوع: کلاس درس، دفتر مدیر، و حیاط مدرسه
صحنه اول: کلاس درس (دانشآموزان در کلاس نشستهاند. خانم معلم وارد میشود. سعید و رضا در انتهای کلاس در حال پچپچ هستند.)
خانم معلم: سلام بچهها! امیدوارم آماده درس امروز باشید. کتابهای علوم را باز کنید.
سعید: (با صدای آرام به رضا.) رضا، شرط میبندم میتوانم صدای جیرجیرک را در بیاورم و کسی نفهمد!
رضا: سعید، ول کن. خانم معلم میفهمد!
سعید: نه، نگاه کن!
(سعید صدای جیرجیرک درمیآورد. همه کلاس میخندند و خانم معلم متعجب به اطراف نگاه میکند.)
خانم معلم: این صدا از کجا آمد؟
سعید: (با جدیت.) خانم، فکر کنم از پنجره بود. شاید یک جیرجیرک وارد کلاس شده.
خانم معلم: (به پنجره نگاه میکند.) عجب… خب بچهها، درس را ادامه میدهیم.
رضا: (آرام.) سعید، تو واقعاً بینظیری!
صحنه دوم: حیاط مدرسه (زنگ تفریح است. سعید و رضا در حال بازی هستند. مدیر مدرسه از دور میآید.)
سعید: رضا، بیا ببینیم اگر کفشهایم را روی هم بگذارم، میتوانم قد بلندتر از مدیر بشوم یا نه!
رضا: (با خنده.) سعید، تو دیوانهای! مدیر اگر بفهمد، اخراجمان میکند.
سعید: (کفشهایش را روی هم میگذارد و روی آنها میایستد.) حالا چی؟ به نظر میآید از او بلندترم؟
(مدیر نزدیک میشود و سعید را در این وضعیت میبیند.)
مدیر: سعید! اینجا چه کار میکنی؟
سعید: (با خونسردی.) آقای مدیر، فقط داشتم یک آزمایش فیزیکی انجام میدادم. میخواستم بفهمم جاذبه زمین چقدر میتواند مرا بلندتر کند!
مدیر: (با جدیت.) بهتر است جاذبه زمین را در کلاس مطالعه کنی، نه وسط حیاط!
(سعید و رضا با خنده فرار میکنند.)
صحنه سوم: دفتر مدیر (مدیر سعید را به دفترش فراخوانده است. سعید با قیافهای معصوم وارد میشود.)
مدیر: سعید، امروز در کلاس و حیاط چه اتفاقاتی افتاد؟
سعید: آقای مدیر، همهاش در راستای یادگیری بود! من فقط میخواستم چیزهای جدیدی کشف کنم.
مدیر: (با خنده.) سعید، تو همیشه یک بهانه خوب داری. ولی دفعه بعد، این کشفهایت را بدون ایجاد دردسر انجام بده.
سعید: حتماً، آقای مدیر! قول میدهم دفعه بعد اختراعم را هم بیاورم.
مدیر: اختراع؟ چه اختراعی؟
سعید: یک مداد که تکالیف را خودش انجام میدهد!
(هر دو میخندند.)
صحنه پایانی: کلاس درس (سعید و رضا در کلاس نشستهاند. خانم معلم وارد میشود.)
خانم معلم: امیدوارم امروز دیگر جیرجیرکی در کلاس نبینیم.
سعید: (آرام به رضا.) رضا، آماده شو. امروز میخواهم صدای گربه دربیاورم!
(رضا میخندد و خانم معلم با تعجب به آنها نگاه میکند.)
خانم معلم: سعید! میدانم باز هم نقشهای در سرت داری…
سعید: (با خنده.) نه خانم! امروز فقط آمدهام یاد بگیرم.
(همه کلاس میخندند و نمایش با حال و هوای شاد به پایان میرسد.)
پایان نمایش نامه چهارم.
عنوان نمایشنامه پنجم: راز باغچه کوچک
شخصیتها:
- نیلوفر (دختر کنجکاو و مهربان)
- آرمان (دوست نیلوفر)
- آقای باغبان
- گنجشک دانا
- پروانه زیبا
محل وقوع: باغچه کوچک مدرسه و فضای خیالی جنگل
صحنه اول: باغچه مدرسه (نیلوفر و آرمان در حال بازی در کنار باغچه کوچک مدرسه هستند. نیلوفر متوجه یک گل عجیب و زیبا میشود.)
نیلوفر: آرمان، نگاه کن! این گل چقدر عجیب و زیباست! قبلاً ندیده بودمش.
آرمان: (به گل نگاه میکند.) واقعاً زیباست. فکر میکنی چطور اینجا آمده؟
نیلوفر: نمیدانم، اما شاید یک راز باشد. بیا از آقای باغبان بپرسیم.
صحنه دوم: گفتوگو با آقای باغبان (نیلوفر و آرمان پیش آقای باغبان میروند.)
نیلوفر: سلام آقای باغبان! این گل زیبا چطور در باغچه ما روییده؟
آقای باغبان: (با لبخند.) سلام بچهها! این گل با کمک طبیعت و دوستان کوچکش اینجا روییده. اگر میخواهید بیشتر بدانید، به دوستان طبیعت گوش بدهید.
آرمان: دوستان طبیعت؟ منظورتان چیست؟
آقای باغبان: اگر خوب گوش کنید، شاید گنجشک دانا و پروانه زیبا بتوانند کمکتان کنند.
صحنه سوم: ملاقات با گنجشک دانا (نیلوفر و آرمان کنار باغچه منتظر میمانند. یک گنجشک روی شاخه درخت مینشیند و با صدای آرام شروع به صحبت میکند.)
گنجشک دانا: جیک جیک! سلام بچهها! شنیدم دنبال راز گل زیبا هستید.
نیلوفر: بله! تو میدانی چطور اینجا روییده؟
گنجشک دانا: بله، من دانه این گل را از جنگل آوردم و اینجا کاشتم. اما راز واقعی در زمین و آب و نور خورشید است. برای بقیه داستان باید از پروانه زیبا بپرسید.
صحنه چهارم: ملاقات با پروانه زیبا (یک پروانه رنگارنگ به سوی گل پرواز میکند. نیلوفر و آرمان با هیجان او را نگاه میکنند.)
پروانه زیبا: سلام بچهها! میخواهید بدانید این گل چطور اینقدر زیبا شد؟
آرمان: بله، گنجشک گفت تو میتوانی کمک کنی.
پروانه زیبا: (با لبخند.) این گل زیبا با کمک طبیعت رشد کرد. زمین به آن مواد مغذی داد، آب آن را سیراب کرد، و نور خورشید به آن زندگی بخشید. اما مهمترین چیز عشق و مراقبتی بود که شما به باغچه دادید.
نیلوفر: (متعجب.) عشق و مراقبت؟
پروانه زیبا: بله، وقتی شما با دقت و مهربانی از باغچه مراقبت میکنید، طبیعت هم زیباییهایش را به شما هدیه میدهد.
صحنه پایانی: باغچه مدرسه (نیلوفر و آرمان کنار باغچه ایستادهاند. آقای باغبان از دور نگاه میکند و لبخند میزند.)
آرمان: حالا میفهمم که چرا این گل اینقدر زیباست. باید بیشتر به باغچه توجه کنیم.
نیلوفر: بله، طبیعت برای ما رازهای زیادی دارد. باید یاد بگیریم که دوستش داشته باشیم.
آقای باغبان: آفرین بچهها! حالا شما هم دوستان طبیعت هستید.
(همه لبخند میزنند و نمایش با تصویری شاد از باغچه به پایان میرسد.)
پایان نمایشنامه پنجم.
مطالب مرتبط:
متن نمایشنامه خنده دار برای مدرسه
دانلود با موبایل » روی دکمه دانلود چند ثانیه انگشتتان را نگه دارید سپس گزینه بارگیری پیوند یا (save link) را انتخاب کنید.
دانلود با کامپیوتر » روی دکمه دانلود کلیک راست کرده و گزینه save link as را انتخاب کنید.
مطالب زیر را حتما بخوانید
-
کلمات هم خانواده + مخالف + معنی لغات درس دهم فارسی دوم دبستان هنرمند
7 بازدید
-
کلمات هم خانواده + مخالف + معنی لغات درس نهم فارسی دوم دبستان زیارت
7 بازدید
-
کلمات هم خانواده + مخالف + معنی لغات درس هشتم فارسی دوم دبستان از همه مهربان تر
7 بازدید
-
کلمات هم خانواده + مخالف + معنی لغات درس هفتم فارسی دوم دبستان دوستان ما
5 بازدید
-
کلمات هم خانواده + مخالف + معنی لغات درس ششم فارسی دوم دبستان کوشا و نوشا
7 بازدید
-
سوالات دفاعی نهم درس ۱۰ پدافند غیرعامل با جواب
26 بازدید
دیدگاهتان را بنویسید